روزانه های 17 ماهگی محمدهادی
سلام عزیزتر ازجان
امروز اومدم تا باقیمونده های 17 ماهگیتو برات ثبت کنم.
صبح بلند شدی میگم بریم حموم, تو هم زود میگی اموم
بعدشم رفتی تو اتاقت سریع میگی جوجی, همون جوجه ای که تازه برات گرفتمو میخواستی.
دیگه اینکه اکثر کارا از خیلی وقت پیش یادت میمونه, وتا یه نشونه ای ازشون ببینی فوریهمون کارو انجام میدی.
این ماشینمونو عوض کردیم , فک نمیکردم ولی تا نشستیم توش همین طور با تعجب به همه جیز نگاه کردی وهی به ما هم میگفتی.وقتی هم پیاده شدیم باز بیرونشو با دقت نگاه کردی. قربونت بشم که انقدر دقیقی.
با اینکه دایی اینجا نیستو زیاد نمیبینیش,چند روزه همش میگی دایی.
31 شهریور هم یازئهمین دندونت دراومد نازگلم,اسیاب پایین سمت راست.مبارکت باشه...
حالا عکسای روزانه 17 ماهگی
قربون نگاهای قشنگت بشم نفس مامان
خنده هات منو کشته...
محمدهادی و زرافه جان
اینم محمدهادی با پسرش
محمدهادی در تراس
تاب بازی یا به قول خودت بااا باااا اباااهی یعنی تاب تاب عباسی
دالی موشه...
اینجا داری میری تو کمد لوازم بهداشتیت تا همه رو بهم بریزی
کاراگاه گجت
اینم ادا ادااا (عصا عصا)
ابراز احساسات به خرگوشی
سوار بر ببعی جان که بازی مورد علاقته و ماروهم مجبور به سواری دادن میکنی
سزار رم وارد میشود
اینجاهم داری میری تو اتاق بابایی که از وقتی شما اومدی, بابایی اتاقشو تقدیم کرد به شما,واقعا خونه سه خوابه برای یک طلبه لازمه.خدا به همه عنایت کنه ان شاءالله...
پیروز شدی,هوراااااا
ولی طفلک بابایی...کجا بره از دست من وتو؟؟؟
انار خورون خونه اقاجون روز بعد عمل
ان شاءالله همیشه دلت شاد ولبت خندون وعاقبتت بخیر باشه عزیز دل مامان وبابا...