محمـّــــدهادیمحمـّــــدهادی، تا این لحظه: 10 سال و 29 روز سن داره
پیوند ماپیوند ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

بانمک ترین پسر دنیا

فاطمیه...

اولین فاطمیه ای که با تو هستم. وتویی که پاک و زلالی با وجودت در درونم حالم را بهتر کرده ای. طیق روال هرسال اقای پدر 10 شب سخنرانی خیمه داره. خیمه برای من ارامش رابه ارمغان می اورد.خیمه ای از جنس نور به خاطر انتسابش به مادرم حضرت زهرا علیها سلام... ان شاءالله از نوکران بانو باشی و دل مادر از تو ومادر و پدرت راضی باشد...
8 فروردين 1393

خونه تکونی

ماه هشت بودم که تصمیم گرفتم یک خونه تکونی اساسی بکنم تا خونه برای گل پسرم اماده بشه. خلاصه من واقای پدر کمر همت بستیم وخونه رو حسابی سابیدیم و بعدش وسایلای شمارو چیدیم و اتاقتو اماده کردیم خیلی خوشکل شد.
5 اسفند 1392

محمدحسین به دنیا می اید...

سلاااام اخر ماه صفر بود که خاله زهرا حالش بد شده بود و برده بودنش بیمارستان.مامان باعجله بلیط گرفتن و رفتن.هنوز یک ماه ونیم تا تاریخ اصلی زایمان مونده بود خلاصه 15 دی 92(3 ربیع الاول1435)اقامحمدحسین گل گلاب به دنیا اومد باوزن 1950 وقد41.فینگیلی6 روز تو بیمارستان بود .کپی برابر اصل اقاجون. خدایا شکرت... ...
17 دی 1392

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها.

از وقتی خونه دار شدم هرسال اول ماه صفر روضه خونی دارم. امسال هم طبق روال روضه رو خوندم.وشما هم همراه من بودی.ولی یک روز بیشتر نگرفتم و اون هم شب شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها بود. ان شاءالله خودشون نگهدارت  باشن.
20 آذر 1392

سفر تهران وخریدسیسمونی

سلام بعد از دهه اول محرم. من و مامان جون رفتیم تهران خونه خاله جون. یه چند روز استراحت کردیم تا عمو علیرضا از سفر بیاد و فقط یه سر رفتیم یافت آباد تا من سرویس چوب شمارو که آقاجون قبلا انتخاب کرده بودن ببینم و اگه خواستم تغییرش بدم،که من خیلی پسندیدم و همونو خواستم.  بعد اومدن عمو شروع کردیم به خرید،اکثر خریدارو هم از بهار انجام دادیم. سعی کردیم چیزایی که واقعا لازم میشه ومورد استفادمونه بخریم. خیلی خوب بود و تقریبا اکثر وسایلارو خریدیم. دست آقاجون و مامان جون درد نکنه. تهران بودیم که شمااولین تکون محسوستو خوردی و خیلی خوشحالم کردی.تقریبا. تو هفته 18 بودم. فعلا خداحافظ عزیزم.
10 آذر 1392

دومین سونوی گرافی وتعیین جنسیت

بعد دهه اول محرم قرارشد من و مامان جون بریم تهران تا خرید سیسمونی شما و پسرخاله جان رو انجام بدیم. با اینکه هنوز بیست هفته کامل نشده بود ولی دادم خانم دکتر برام سونو نوشت تا قبل خرید بفهمیم شما دخمل هستی یا گل پسر. دیکه رفتیم سونو رو انجام دادیم و دیدیم بــــــــله،یه گل پسر تاج سر تو راه داریم. و خانواده بابایی از انقراض دراومدن و شما شدی ولیعهد خانواده. بابایی که خیلی خوشحال شد چون نه برادر داره ونه عمو، ان شاءالله تو براش سنگ تموم بذاری مامان جان. دکتر گفت الان 17 هفته و5 روزه شما تو دل مامانی هستی.فدااااات بشم. خداروشکر ان شاءالله صالح و سالم باشی عشق مامان...  ...
29 آبان 1392

اولین محرم

روزهای خوب با تو بودن مثل برق وباد داشتن میگذشتن ومن از ذوق داشتن تو حال وهوایم وصف ناشدنی... محرم  از راه رسید وبا وجود تو در درون من انگار زلال شده بودم، یاد علی اصغر که میافتادم،بیشتر دلم خون میشد. امسال بیشتر حس مادری مثل رباب را حس میکردم. من تورا تنها چند روز قبل از آغاز سفرت درون من ،نذر ارباب حسین علیه السلام کرده بودم. وتو بی صبرانه با آمدن نام ارباب قدم به عرصه وجود من نهادی تا بیایی و نذر ارباب باشی وحسینی شوی و حسینی بمانی... یاحسین فرزندم را به تو سپردم.
20 آبان 1392

عید غدیر

سلام این دو سالی که که سر خونه زندگی خودمونیم،عید غدیر فامیلای بابایی جان به خاطر من همه میاومدن خونه ما . آنسال که شما هستی،من تازه یکم مبارک بهتر شده. بخاطر همین امسال خونه خودمون برنامه ای نداشدیم. سر همین قضیه دیگه تقریبا همه خبر دار شدن که شما قدم به عرصه وجود گذاشتی عزیزم. ان شاءالله سال بعد با وجود شما از مهمونامون تو خونه خودمون پذیرایی کنیم. ا
3 آبان 1392