محمـّــــدهادیمحمـّــــدهادی، تا این لحظه: 10 سال و 29 روز سن داره
پیوند ماپیوند ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

بانمک ترین پسر دنیا

روزانه های 17 ماهگی محمدهادی

سلام عزیزتر ازجان امروز اومدم تا باقیمونده های 17 ماهگیتو برات ثبت کنم. صبح بلند شدی میگم بریم حموم, تو هم زود میگی اموم بعدشم رفتی تو اتاقت سریع میگی جوجی, همون جوجه ای که تازه برات گرفتمو میخواستی. دیگه اینکه اکثر کارا از خیلی وقت پیش یادت میمونه, وتا یه نشونه ای ازشون ببینی فوریهمون کارو انجام میدی. این ماشینمونو عوض کردیم , فک نمیکردم ولی تا نشستیم توش همین طور با تعجب به همه جیز نگاه کردی وهی به ما هم میگفتی.وقتی هم پیاده شدیم باز بیرونشو با دقت نگاه کردی. قربونت بشم که انقدر دقیقی. با اینکه دایی اینجا نیستو زیاد نمیبینیش,چند روزه همش میگی دایی. 31 شهریور هم یازئهمین دندونت دراومد نازگلم,اسیاب پایین سمت راست.مبارکت باشه.....
8 مهر 1394

عمل محمدهادی جان...

سلااااام بالاخره وقت کردم بیام درمورد عملت بنویسم,اخه این چندروز خیلی سرم شلوغ بود . روز پنجشنبه 2مهر که مصادف با عید قربان هم بود قبل ساعت 8 شمارو اماده کردیمو راهی بیمارستان موسی بن جعفر ع شدیم. رسیدیم بیمارستانو بابایی رفت دنبال کارای بستری, بعدش باهم رفتیم یخش جراحی کودکان که طبقه پنجم بود. قرار بود دکتر بذرافشان عملت کنن. مدارکتو گرفتن و بابایی چندتا برگه رو امضا کرد. خانم پرستار به شما یک ابنبات چوبی داد وگفت اشکال نداره بخوری,چون شما از 6 صبح ناشتا بودی. گفتن برین پایین ازمایش خون,اونجا یکم گریه کردی و بعدش هی دستتو نشون میدادی میگفتی اووووف. اینجایم منتظر نوبت ازمایش بودیم. دوباره اومدیم بالا, پرستار تختتو اماده...
6 مهر 1394

پسرم راهی اتاق عمل شد.

سلام درحالی که این روزا داشتم برای تدارک تولد 18 ماهگیت که البته قرار بود یه هفته زودتر شب تولد امام هادی علیه السلام بگیریم فکر میکردم،یهو دیشب موقعی که میخواستم دایپرتو تعویض کنم،دیدم طرف راست کش پات باد کرده،خداروشکر شکر خونه آقاجون بودیم و مامان گفتن شمافتق شده وقرار شد امروز ببریمت دکتر. خلاصه اومدیم خونه و شما کلی شیر خوردی وگذاشتمت رو پام که دیدم نفسای سنگینی میکشی،فک کردم به خاطر شیر زیادیه که خوردی وبلندت کردم تا آروق بزنی که گریه کردی چون خوابت میومد. بعد تقریبا نیم ساعت یهو با گریه شدید از خواب بلند شدی که فهمیدم از فتقته. همونجا حاضر شدیم رفتیم کلینیک آریان،که دکتر برات یه سونوگرافی نوشت تا ببینه باید اورژانسی عمل بشی یا ...
1 مهر 1394

اولین سفر عزیز دلم

سلام عزیز دل مامان چندروز مونده بود تا وارد 17 ماهگیت بشی که برنامه اولین سفرمون با تو جور شد.از اول تابستون قرار داشتیم همین موقعها یه مسافرت بریم,چون فشار درسای بابایی هم خیلی زیاد شده بود و بابا حسابی خسته بود. فامیلای بابایی رفته بودن ویلای شمال و باباجون ومامان جون وعمه وملیکا هم 5شنبه یعنی 5 شهریور با ماشین رفتن.صبح جمعه  یهو زنگ زذن که بدون شما خوش نمیگذره واصرار که بیاین اینجا. ماهم برا اینکه شما راحت باشی رفتیم دنبال بلیط هواپیما و خداروشکر بعد کلی استرس لحظه اخر بلیطمون اکی شد. وبدین صورت اولین سفر شما اغاز شد. حالا بریم سراغ عکسات: فرودگاه مشهد نوشهر از بالا فرودگاه نوشهر البته خداروشکر شما از موقع حرکت تا ...
31 شهريور 1394
1