محمـّــــدهادیمحمـّــــدهادی، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
پیوند ماپیوند ما، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

بانمک ترین پسر دنیا

عمل محمدهادی جان...

1394/7/6 16:51
نویسنده : مامانی
143 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااام

بالاخره وقت کردم بیام درمورد عملت بنویسم,اخه این چندروز خیلی سرم شلوغ بود .

روز پنجشنبه 2مهر که مصادف با عید قربان هم بود قبل ساعت 8 شمارو اماده کردیمو راهی بیمارستان موسی بن جعفر ع شدیم.

رسیدیم بیمارستانو بابایی رفت دنبال کارای بستری, بعدش باهم رفتیم یخش جراحی کودکان که طبقه پنجم بود.

قرار بود دکتر بذرافشان عملت کنن.

مدارکتو گرفتن و بابایی چندتا برگه رو امضا کرد. خانم پرستار به شما یک ابنبات چوبی داد وگفت اشکال نداره بخوری,چون شما از 6 صبح ناشتا بودی. گفتن برین پایین ازمایش خون,اونجا یکم گریه کردی و بعدش هی دستتو نشون میدادی میگفتی اووووف.

اینجایم منتظر نوبت ازمایش بودیم.

دوباره اومدیم بالا, پرستار تختتو اماده کرده بود.اتاق 502 واگه اشتباه نکنم تخت 12,گفتن لباسای بیمارستانو تنت کنم.

عکسات با لباس بیمارستان

تا موقع عملت مونده بود وبرای اینکه حوصلت سر نره بردمت اتاق بازی که حسابی کیف کردی عزیزتر از جان.

یکم که بازی کردی صدامون کردن تا ببرمت اتاق عمل,با پرستار سوار اسانسور اتاق عمل شدیم.اونجا دوتا اقا از من در مورد حساسیت به داروی شما پرسیدن که گفتن نداریم و شما رو از من گرفتن و بردن.هنوز منتظر اسانسور بودیم که صدای گریتو شنیدم.

بابایی که اومد گفته بودم برام شیر و ابمیوه بخورم تاوقتی شما به هوش اومدی, شیر داشته باشم عزیزم.

همینطور باهم صحبت میکردیم که شما رو اوردن و توحالت خواب وبیداری داشتی گریه میکردی. بابایی شمارو دید و بردنت رو تختت.

دوباره خوابت برد.یکم بعد بیدار شدی و از گریه میکردی واز انژوکت دستت ناراحت بودی تا سرمت تموم شد و اومدن باز کردن .بغلت کردم راه بردمت تا اروم شی, اما هنوز گیج بودی.بردمت اتاق بازی و روی تخت خوابوندمت و اروم تابت دادم.تقربا یک ساعت ونیم همونجا خوابیدی.

تو این مدت عمه زهره هم خبردار شدن واومدن.مامانمم هم همینطور.

بعدش که بیدار شدی حالت بهتر بود, دیگه میتونستی شیر بخوری.اما یکم نق نق میکردی, ولی ماشاءالله صبرت خیلی خوبه ناز گلم.

دیگه بابایی رفت کارای ترخیصتو انجام داد و اومدیم خونه بسلامتی.

جای سخت کار اینجایه که نمیتونیم شمارو یه جا بنشونیم وهمش درحال راه رفتن و دویدنی.البته خودت جای بخیه هاتو نشوم میدی و میگی اووووف...

اما همچنان به بازیت ادامه میدی,ماشاءالله خیلی قوی هستی خوشگلم.

اینم عکس کادوهات...

اینارو مامان جون برات اوردن بیمارستان

این لباسا و این فیل خوشگلو عمه زهره و عمه اعظم زحمت کشیدن.

این کیک و ماشین رو هم خاله زینب زحمت کشیده.

بادی های کارترز هم که خاله زهرا زحمت کشیده.

بقیه هم میوه وابمیوه و ماهیچه زحمت کشیدن تا شما بخوری و زود زود خوب شی.

دست همگی درد نکنه...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)