محمـّــــدهادیمحمـّــــدهادی، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
پیوند ماپیوند ما، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

بانمک ترین پسر دنیا

اولین باری که فهمیدیم شاهزاده هست.

1392/6/1 20:13
نویسنده : مامانی
49 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

30 مرداد 92 بود حدود ساعت10 شب رومبل دراز کشیده بودم که دیدم اتاق داره دور سرم میچرخه،بابایی هم گفت رنگم پریده،در یک عمل ضرب الاجلی حاضر شدیم رفتیم بیمارستان سینا که قبول نکردن و مجبور شدیم بریم ام البنین.بابایی نوبت گرفتو من رفتم تو فشارمو گرفت، وچون فهمیدن ما منتظر نی نی هستیم یه آزمایش هم نوشتن.منم رفتم آزمایشو دادم و اومدم بیرون.قرارشد تا یک ساعت دیگه که جواب حاضر میشه بریم حرم،خلاصه رفتیم تو صحن جامع نشستیم وهمون جا تصمیم گرفتیم جواب ازمایش هرچی بود برگردیم حرم.

یک ساعت گذشت وما اومدیم جواب ازمایشو بگیریم. من رفتم تو  و وقتی جواب ازمایشو دادن فهمیدم مثبته(داشتم از ذوق میمردمخندونک) اومدم بیرون بابایی هم با استرس اومد جلو وگفت چی شد. منم یهو بدجنسیم گل کرد و با یه حالت ناراحتی گفتم بیا بریم بیرون,بابایی هم طفلک وارفت. ولی هنوز به اون طرف خیابون نرسیده دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم بهش گفتم داری بابا میشی,باورش نمیشد. راه افتادیم بریم حرم, رفتیم مسجد گوهرشاد واونجا بود که بابایی یه خبر خوش دیگه هم بهم داد وگفت دوهفته دیگه از طرف هیئت جنة الرقیه کربلا مهمون شدیم. منم که دیگه به قول معلم ادبیاتا در پوست خود نمیگنجیدم.

 دیگه یکم نشستیم و از خدای مهربون و امام رضا به خاطر هدیه ای که به ما دادن تشکر کردیم واومدیم خونه که دیدیم ای دل غافل از هول حلیم افتادیم تو دیگ,کلید خونه رو یادمون رفته. هرکار کردیم نشد بریم تو,نشستیم تو ماشین تا نزدیک اذان صبح شد و رفتیم مسجد مسلم تو صاحب الزمان(کلا از وقتی که اومدی مایه برکت بودی عزیز مامانبوس)بعدشم رفتیم خونه اقاجون تا بالاخره اگه خدا بخواد بخوابیم.

 این بود شرح ورود رسمی و پرماجرای شما به زندگی مامانی وبابایی...

پسندها (1)

نظرات (0)